وقتی تو دوران بی اعصابی هستی و درد ممتدی با تو همراهه
هیچ مسکنی مثل گفتن:«چه قدر خوب که صدات رو شنیدم» از دوست دوران نوجوونیت نمی تونه آرومت کنه
و هیچ چیز غم انگیز تر از این نیست که تو د رخوابگاه مجبور به خواندن 104 صفحه مطلب برای یک امتحان باشی
و آن بیرون
خانواده ات به مهمانی مهمی بروند...
از خوبی های آدم ها بگویید...
خوبی هایشان را به توان اِن میرسانند.دنیا قشنگتر میشود....
از عطیهِ جان :)
کلی عکس قدیمی لبخندآور یافتم.
تمرینات ساز رو به طور جدی دنبال کردم.
15G فضا تو یکی از درایو های کامپیوتر باز کردم.
کلی لباس تو صف اتو رو با دقت خاصی راهی کمد لباسها کردم.
شب نشینی رفتم خونه آشناهایی که تو طول ترم یه زنگم بهشون نزده بودم.
و ...
لیست بالا را تو یوم الفرجه تکمیل کردم و دریغ از یه کلمه فراگیری علم برای عبور از سد نفس گیر شب امتحان
+بعد از اون بالایی به امید دوستان متفکر خوابگاهی راهی ورود به هفته امتحانات میشم امیدوارم نتیجه بده